جدول جو
جدول جو

معنی زبان کلک - جستجوی لغت در جدول جو

زبان کلک
زبان قلم، نوک قلم
تصویری از زبان کلک
تصویر زبان کلک
فرهنگ فارسی عمید
زبان کلک
(زَ نِ کِ)
نوک قلم. زبان قلم:
کلکش چو مرغکی است دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ تر.
عسجدی.
نام حافظگر برآید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان کوچک
تصویر زبان کوچک
عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، ملازه، کده، کنج، لهات، ملاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان دل
تصویر زبان دل
زبان حال، زبان باطن، کلام یا حالتی که از راز درون شخص حکایت کند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ نِ دَ)
سخنی که با کودکان گفته میشودو برای آنان قابل فهم است. زبان کودکی:
چونکه با کودک سر و کارم فتاد
پس زبان کودکان باید گشاد.
مولوی.
رجوع به زبان اطفال شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ چَ / چِ)
گوشت زبان شکل کوچک آویخته در حلق. (فرهنگ نظام). ملاز. ملازه. کده. لهات. کام
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ قَ لَ)
نوک قلم. که در این شعر به تیغ آخته تشبیه شده:
من بدین آخته زبان قلم
گفت خواهم ز دوستان قلم.
مسعودسعد.
، بیان قلم. زبان کتابت. دلالت کتابت
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ)
آنندراج، خلاف. مخالفت. جدایی. از جماعت جداشدن. کناره کردن از جماعت. رأی خلاف جماعت آوردن. معتزلی. (یادداشت مؤلف). از جماعت دوری گزیدن، و عصادر اصل عبارتی است از الفت و اجتماع. (از اقرب الموارد) : شق عصای مسلمین، مخالفت جماعه اسلام. (غیاث).
- شق عصا کردن، یا شق عصای مسلمین کردن، خلاف آوردن. (امثال و حکم دهخدا).
- ، کنایه از جنگ و جدال، چه از کثرت ضرب چوب و عصا شکسته میشود. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ دِ)
زبان معنی. زبان حال. زبان باطن. زبان سرّ:
که او ترجمان زبان دلست
جز از دو زبان چون بود ترجمان.
مسعودسعد.
میجهد شعلۀ دیگر ز زبان دل من
تا تو را وهم نیاید که زبانیم همه.
مولوی.
، کنایه از قلم و یا نوک قلم است:
زبان درست از گشاده دهن
کند هر چه خواهیم گفتن بیان.
مسعودسعد (دیوان ص 525).
که او ترجمان زبان دلست
جز از دو زبان چون بود ترجمان.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبان کوچک
تصویر زبان کوچک
اپیگلوت
فرهنگ واژه فارسی سره