نوک قلم. زبان قلم: کلکش چو مرغکی است دو دیده پر آب مشک وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ تر. عسجدی. نام حافظگر برآید بر زبان کلک دوست از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس. حافظ
نوک قلم. زبان قلم: کلکش چو مرغکی است دو دیده پر آب مشک وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ تر. عسجدی. نام حافظگر برآید بر زبان کلک دوست از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس. حافظ
آنندراج، خلاف. مخالفت. جدایی. از جماعت جداشدن. کناره کردن از جماعت. رأی خلاف جماعت آوردن. معتزلی. (یادداشت مؤلف). از جماعت دوری گزیدن، و عصادر اصل عبارتی است از الفت و اجتماع. (از اقرب الموارد) : شق عصای مسلمین، مخالفت جماعه اسلام. (غیاث). - شق عصا کردن، یا شق عصای مسلمین کردن، خلاف آوردن. (امثال و حکم دهخدا). - ، کنایه از جنگ و جدال، چه از کثرت ضرب چوب و عصا شکسته میشود. (غیاث) (آنندراج)
آنندراج، خلاف. مخالفت. جدایی. از جماعت جداشدن. کناره کردن از جماعت. رأی خلاف جماعت آوردن. معتزلی. (یادداشت مؤلف). از جماعت دوری گزیدن، و عصادر اصل عبارتی است از الفت و اجتماع. (از اقرب الموارد) : شق عصای مسلمین، مخالفت جماعه اسلام. (غیاث). - شق عصا کردن، یا شق عصای مسلمین کردن، خلاف آوردن. (امثال و حکم دهخدا). - ، کنایه از جنگ و جدال، چه از کثرت ضرب چوب و عصا شکسته میشود. (غیاث) (آنندراج)
زبان معنی. زبان حال. زبان باطن. زبان سرّ: که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. میجهد شعلۀ دیگر ز زبان دل من تا تو را وهم نیاید که زبانیم همه. مولوی. ، کنایه از قلم و یا نوک قلم است: زبان درست از گشاده دهن کند هر چه خواهیم گفتن بیان. مسعودسعد (دیوان ص 525). که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد
زبان معنی. زبان حال. زبان باطن. زبان سرّ: که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. میجهد شعلۀ دیگر ز زبان دل من تا تو را وهم نیاید که زبانیم همه. مولوی. ، کنایه از قلم و یا نوک قلم است: زبان درست از گشاده دهن کند هر چه خواهیم گفتن بیان. مسعودسعد (دیوان ص 525). که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ترجمان. مسعودسعد